
کامبیز نوروزی حقوقدان مدرس دانشگاه در درس حقوق مطبوعات است. او حضوری فعال در نشریات دارد و تا کنون صدها یادداشت از وی در موضوعات حقوقی در رسانهها منتشر شده است.
گفت و گوی «پروژه تاریخ شفاهی روزنامه نگاری و رسانه ایران» با نوروزی، از خانواده و محل تولد وی شروع شد و با پرسشی درباره هفته نامه «حوادث» پایان یافت. فعالیت دوران دبستان و دبیرستان، دوره دانشگاه و علت ورود به حرفه روزنامه نگاری از دیگر سوالات پایگاه خبری و تخصصی شیرینی و شکلات از این وکیل پایه یک دادگستری است. آنچه در پی میآید بخش نخست این گفت و گوست.
پایگاه خبری و تخصصی شیرینی و شکلات: آقای نوروزی خیلی ممنون که وقت خود را در اختیار پایگاه خبری و تخصصی شیرینی و شکلات قرار دادید. برای شروع بفرمایید چه سالی و در چه خانوادهای متولد شدید؟
نوروزی: به شما و دوستانتان سلام عرض میکنم، همینطور به آنهایی که این مصاحبه را خواهند خواند. من در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ در یک خانواده تقریبا متوسط شهری بهدنیا آمدم. پدرم کارمند شرکت مخابرات بود. دو برادر و یک خواهر بودیم و در یک زندگی متعادل و معمولی رشد کردیم.
در چه محلهای؟
سه راه سلسبیل تهران.
چطور به مطبوعات علاقهمند شدید؟ خانوادهتان اهل مطالعه نشریات بودند؟
بله، پدر هر روز روزنامه میخرید و اهل مطالعه بود. روزنامه کیهان تهیه میکرد و گاهگداری هم روزنامه اطلاعات. من هم از همان زمانی که تقریبا خواندن را یاد گرفتم، روزنامه میخواندم؛ صفحه حوادث، صفحه ورزش و گاهی وقتها هم صفحات سیاسی. چون پدرم گرایشهای فکری خاصی هم داشت. مثلا زمانی که غلامرضا تختی فوت شد، روزنامه به دست و با گریه به منزل آمد.
حرف و حدیثهایی هم درباره مرگ تختی بود. از همان زمان تقریبا روزنامه میخواندم. خیلی هم جدول حل میکردم و علاقه زیادی به آن داشتم. همین جدول حل کردنم وسیلهای بود که با روزنامه ارتباط برقرار کنم. گاهی سر این مساله با پدرم دعوایم میشد. او با حوصله و با مداد و پاک کن جدول حل میکرد و این کار برایش یک سرگرمی بود. ولی من همان جدول را برمیداشتم و آن را خیلی سریع با خودکار حل میکردم. سر همین دعوایم میکرد.
در مورد تختی از ایشان پرسیدید که چرا گریه میکند؟
تختی شخصیت کاریزماتیکی داشت. آن زمان هم شایعه بود که وی به قتل رسیده است. فضای سیاسی آن زمان طوری بود که هر اتفاق ناگواری رخ میداد آن را به رژیم سیاسی کشور نسبت میدادند. آن ایام به ویژه کسانی که علایق سیاسی ملی داشتند فارغ از ورزش کشتی، به تختی هم علاقمند بودند. پدرم از همین موضع برای تختی اشک میریخت.

دوران دبستان و دبیرستان شما چگونه گذشت؟ فعالیت اجتماعی یا سیاسی خاصی داشتید؟
دبستان که طبیعتا جایی برای فعالیت سیاسی نیست. اصلا سن و سال شخص در حدی نیست که بخواهد کار سیاسی انجام دهد. البته غیر از کتابهای درسی، کتابهای داستان هم میخواندم.
این که در دبستان فعالیت اجتماعی داشته باشید، مثلا روزنامه دیواری منتشر کنید؟
در دبستان خیر. اما در دبیرستان بود که بهتدریج با کتابهای جدیتر آشنا شدم. با وجود سن کم، کتاب های مرحومان مرتضی مطهری، علی شریعتی و مهدی بازرگان را مطالعه میکردم. طبیعتا شعر و رمان و داستان هم جزو علایق همیشگی من بود و از همان زمان این کتب را میخواندم؛ البته در حدی که از یک نوجوان دبیرستانی انتظار میرود.
کتابی بود که در دبیرستان خوانده باشید و برایتان خیلی جذاب باشد؟
بله. شاید ۱۲، ۱۳سالم بود که یک کتاب قطع جیبی که شرکت «انتشار» چاپ کرده بود به دستم رسید. شاید اسمش درست خاطرم نباشد ولی احتمالا «قهرمان قاره سیاه» بود. کتاب درباره «پاتریس لومومبا» بود. از بس کناب برایم جذاب بود به تعبیری آن را بلعیدم. ترجمه بسیار شیوایی هم داشت. قسمتی از آن که خیلی روی من تاثیر گذاشت برخورد «موسی چومبه» با پاتریس لومومبا بود. چومبه در آن زمان یکی از مظاهر پلیدی سیاسی بود. فریدون مشیری شعری دارد که می گوید: وای جنگل را بیابان می کنند و قرن، قرن موسی چومبههاست. کتاب دیگر درباره «جملیه بوپاشا» مبارز الجزایری بود که آن را هم نشر «انتشار» چاپ کرده بود. میدانید که نشر انتشار از ناشران خیلی معتبر آن دوره بود.

به خصوص که سالهایی را در دارالفنون درس خواندم و به دلیل ارتباط با شاگردان و هم کلاسیهایی از اقشار مختلف، به طور خیلی ساده و ناخودآگاه، فهم اجتماعی خاصی پیدا کردم. برای نمونه در دارالفنون هم کلاسیام فرزند یکی از کارخانهداران خیلی مهم کشور بود. یا هم کلاسی داشتم که روزهای جمعه در ورزشگاه امجدیه جعبه، خوراکی میبرد و میفروخت. یعنی طیف دانش آموزان دارالفنون تا این حد متنوع بود. همین طور پیش آمدیم تا به سال های ۱۳۵۳،۵۴ رسیدیم. اخباری که از فعالیت گروههای چریکی علیه شاه منتشر میشد جاذبه سیاسی فراوانی برای من و هم نسلهایم ایجاد میکرد.
چه تاثیری از بازرگان، شریعتی و مطهری گرفتید؟ آیا این آثار همچنان پابرجاست؟
نگاهی که این سه متفکر دینی از دین و جامعه ارائه میدهند، نگاهی است که میتواند با جامعه امروز، مطابقت داشته باشد. یعنی شما مومنی باشید که جامعه امروز را هم درک کنید. اگر چه اینها از مشرب فکری مختلف هستند ولی زبان و نوع تفکرشان از قالبهای سنتی جدا میشود. قالبهای سنتی که زبانشان، زبان امروز نیست و برای امروز قابل درک نیست. مثلا مرحوم بازرگان با توجه به دادههای علوم دقیقه تلاش میکرد مفاهیم دینی را توضیح دهد. مرحوم شریعتی یک ساخت ایدیولوژیک از دین ارائه میداد و آن را تبدیل به یک ایدئولوژی میکرد. مرحوم مطهری هم به یک پاکسازی دینی اهتمام داشت و زبانش، زبان حوزه بود. کتاب عاشورای او سالها ممنوع الانتشار و توقیف بود.
در مورد شریعتی هم هر چند با یک نگاه خیلی سطحی، نارضایتیهایی که به دلیل برخی سوءرفتارها به خصوص در دو دهه اخیر شکل گرفته است موجب نقدهای ناروایی علیه وی( شریعتی) شده است، ولی باید توجه داشت هر تفکری را باید در بستر خودش ارزیابی کرد.
انقلاب را شریعتی ایجاد نکرد بلکه او یک ایدئولوژی بارور و محرک ساخت. عصری که شریعتی عمل میکند عصر ایدئولوژی و انقلابهاست. در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی، حقوق بشر از نگاه مصلحان اجتماعی جهان سوم و انقلابیون، یک ابزار سلطه بود. شریعتی در این شرایط وارد عمل میشود. در این دو دهه وضع تمام دنیا همین طور است. در آمریکای لاتین، خاورمیانه و حتی اروپا. بریگاد سرخ در ایتالیا، ارتش آزادیبخش در ایرلند، بادر ماینهوف در آلمان و ...
تفکرات ایدئولوژیک انقلابی در تمام دنیا در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی وجود دارد و اتفاقا کار بزرگ شریعتی این است که روایتی تقریبا بومی از مفاهیم ایدئولوژیک ارائه میکند. او به تنهایی بسیار اثرگذار میشود. صرف نظر از قدرت بیانش، شیوایی و نفوذ کلامش و حرارتی که در گفتهها و نوشتههایش است، آثار وی یک نوع حدیث حال جامعه آن دوران میشود. شریعتی حتی روی نثر بسیاری از افراد اثر گذاشت.
چه سالی در رشته حقوق قبول شدید؟
سال ۵۷ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شدم.
چرا به این رشته علاقهمند شدید؟
رشته دبیرستانم علوم انسانی بود. در این گروه درسی بهترین رشته، حقوق بود. ضمن این که مثل خیلی از داوطلبان دیگر آن دوره، حقوق را رشتهای میدانستیم که با انسان از عدالت و انصاف صحبت میکند. البته الان متاسفانه این نگاه خیلی کمتر شده است.
جبهه هم رفتید یا خیر؟
از سال ۶۰ در جهاد سازندگی بودم. آنجا در ستاد بازسازی و ستاد پشتیبانی جنگ حضور داشتم. البته هیچ وقت اسلحه نداشتم. کارمان پشتیبانی جنگ و بازسازی بود، ولی رفت و آمد زیادی به مناطق جنگی داشتیم.
چه سالی درستان تمام شد؟
در واقع ما انگار از دانشگاه بازنشست شدیم. هشت سال طول کشید، ۵۷ وارد دانشگاه شدم و ۶۵ از آن فارغ التحصیل شدم.
چرا اینقدر طول کشید؟
انقلاب فرهنگی. بدترین واقعه اجتماعی و علمی که میتوانست در کشور رخ دهد، انقلاب فرهنگی بود. دانشگاهها تعطیل شد. حدود سه سال طول کشید که به دانشگاه برگردیم. در عین حال که پیش از انقلاب فرهنگی از بهترین روزهای زندگی من بود، سالهایی که بعد از انقلاب فرهنگی در دانشکده بودیم، بسیار دردناک گذشت.
چرا؟
۱۳ آبان ۵۷، یعنی یک ماه و خردهای بیشتر از شروع تحصیل من در دانشگاه نگذشته بود که دانشگاهها تعطیل شد. بعد از پیروزی انقلاب که به دانشگاه برگشتیم. دانشکده از هر نظر خیلی پرحرارت و پر انرژی و هر کس به کار خودش مشغول بود. گروههای سیاسی متعدد و بسیاری در دانشگاهها وجود داشتند و استادان زیادی هم با آنها همنوایی میکردند. اما پس از تعطیلی انقلاب فرهنگی وقتی وارد دانشگاه شدیم یک فرایند گزینشی سفت و سخت در دانشگاه اعمال میشد.
افراد مجاز برای ثبت نام را فهرست به فهرست اعلام میکردند. وقتی وارد دانشگاه شدیم سراغ هر کس را میگرفتیم نبود. می پرسیدیم فلانی کجاست؟ می گفتند شهید شده. میپرسیدیم آن یکی کجاست؟ میگفت اسیر و در اردوگاههای عراق است. سراغ کس دیگری را میگرفتیم جواب میدادند اعدام شده است.
خیلیها را برای ورود مجدد به دانشگاه، دیگر ثبت نام نکردند. فضای بسیار سنگینی بر دانشکده حقوق دانشگاه تهران حاکم شده بود. طوری که اگر میخواستید حرف خاصی بزنید باید پچ پچ کنان در گوشهای پنهان این کار را میکردید. تقریبا یک سالی به این شکل گذشت و دانشگاه هیچ لطفی نداشت. بعد از آن هم ورودیهای جدید آمدند که فاصله سنی مان با آنها زیاد بود. ولی به هر حال با هر مرارتی که بود در سال ۱۳۶۵ درسم را به پایان رساندم.
چه شد وارد فعالیتهای روزنامهنگاری شدید؟
اولین کارهای روزنامه نگاری من برمیگردد به یادداشتهایی که برای آموزش شوراهای روستایی در مجله «صالحین روستا» جهاد سازندگی مینوشتم. جهاد سازندگی، واحدی به نام امور شوراها داشت که کارش، مدیریت کلان شوراهای روستایی بود. مجله بسیار خوبی به نام صالحین روستا داشت که بین اعضای شوراهای روستایی توزیع میشد. در آن هفت سال و خردهای که در جهاد بودم، هیچوقت کار حقوقی نکردم. قسمتی برای آموزش اعضای شوراهای روستایی بود که من آن را مینوشتم.
برای شروع خیلی سخت بود ولی برای خودم خیلی مفید بود که چگونه آموزههای حقوقی را برای کسانی که شاید فقط سواد خواندن و نوشتن دارند، بایستی توضیح داد. البته در زمانی که در جهاد سازندگی بودم، بسیار زیاد به مناطق روستایی میرفتم. ارتباط مستقیم با جامعه روستایی در تاثیری که در درک مفهوم حقوق برایم داشت اگر بیشتر از تاثیر دانشکده حقوق نبود، کمتر هم نبود. یعنی آنجا بود که فهمیدم حقوق یعنی چه؟ زندگی روزمره یعنی چه؟ عرف یعنی چه؟ در واقع به درک جامعهشناختی از حقوق رسیدم. این درک جامعهشناختی از حقوق همچنان ادامه پیدا کرد. من هنوز هم حقوق را از نگاه جامعه شناختی میبینم. سپس کار روزنامهنگاری من به تدریج در راه اندازی مجلههای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی مانند زمینه و فرهنگ توسعه یافت و یادداشتنویسی و مقالهنویسی من برای نشریههای مختلف ادامه پیدا کرد.

هیچ وقت وکالت مطبوعات در دادگاهها را هم بر عهده گرفتید؟
خیر. اصلا دنبال این حرفه نرفتم و دلیلهای شخصی هم داشتم. فارغ از این که خود کانون وکلا در دهه ۷۹ حکایت خاصی داشت و گرینشهای آن بسیار دشوار بود.
کار حرفهایتان را با نشریات سراسری و پرتیراژ از کی شروع کردید؟
یکی از کارهای من، همکاری با هفته نامه حوادث بود. یک هفته نامه بسیار موفق که به رغم سوژه بسیار لغزنده مانند حوادث، با متانت و کارشناسی منتشر میشد. به آنها هم مشاوره حقوقی میدادم هم مشاوره تحریری. مثلا اعضای تحریریه مطلبی مینوشتند و ما آن را از نظر حقوقی بررسی و اصلاحاتی روی آن انجام میدادیم. اما متاسفانه این نشریه توقیف شد، آن هم توقیفی کاملا غیرقانونی.
چرا؟
چون هیات نظارت بر مطبوعات آن را توقیف کرد در حالی که اجازه توقیف نداشت. طبق قانون مطبوعات، هیات نظارت اجازه توقیف نداشت ولی این کار را کرد و حوادث توقیف و لغو امتیاز شد. علی آقامحمدی مدیر مسئول این هفته نامه هم به رغم لایحهای که من برای اعتراض ایشان به این توقیف تهیه کردم، اعتراضی نکرد.
این لایحه باعث شد من بیشتر از قبل روی قانون مطبوعات متمرکز و بر آن مسلط شوم. اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۷۱ بود که مصاحبه مفصلی در این باره با روزنامه همشهری انجام دادم و به شرح و بیان غیرقانونی بودن این توقیف پرداختم. حوادث پرتیراژترین هفته نامهای بود که منتشر میشد. هنوز هم هیچ هفته نامهای رکورد آن را نزده است. شمارگان آن به ۶۰۰-۷۰۰ هزار نسخه رسید. به خصوص اگر جمعیت کشور در سال ۱۳۷۰ را در نظر بگیریم متوجه بالا بودن این رقم میشویم.
تعدادی از ژنرالهای مطبوعات ایران در آن مشغول فعالیت بودند...
بله. تیمی بسیار قوی داشت. آقایان فریدون صدیقی، مرتضی کریمیان، بهروز گرانپایه، مسعود شکرخواه، مسعود شهامیپور، محمود مختاریان، محسن گودرزی، اصغر رمضانپور . تیم حرفهای بسیار قدرتمندی داشت و اصلا تمایلی به کار زرد نداشت. منتها سوژه حوادث همیشه حساس است. مخالفان زیادی داشت که مخالفتهاشان هم مخالفتهای سطحی بود. این البته برای اولین بار بود که یک نشریه تخصصی حوادث منتشر میشد. منتها شیوه کار حوادث این نبود که فقط یک سری مطالب جذاب حادثهای بنویسد. به بعد جامعه شناختی، حقوقی و روانشناختی سوژه خیلی توجه میکرد. بعد از آن هم تکرار نشد. البته خبرنگاران همان دوره هفته نامه حوادث، بعدها خودشان به روزنامه نگاران حرفهای همین حوزه تبدیل شدند. همکاری حرفهای من علاوه بر حوادث با روزنامههای همشهری و سلام هم ادامه یافت. به شکل آزاد با بسیاری از نشریات کار میکردم.
ادامه دارد...
دیدگاه خود را بیان کنید